ریحانه خانمریحانه خانم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

نازنین دخترم

عزیزمی ریحانه جونم

ریحانه خانوم چند روزیه دست زدنو یاد گرفته همینطور دست دادن و بای بای کردنو بعضی مواقع هم دَدَدَدَ و بابا بابا میکنه جیغ زدنو هم خوب بلده یه چیزیو اگه بخواد بهش ندی جیغ میزنه اونم چه جیغی!!!!!!!!! عزِییییییزمی ریحانه جونم   ...
5 ارديبهشت 1391

سیزده به در!

ریحانه سیب تناول میکند! به به روز سیزده بدر سال یک هزار وسیصد و نود و یک از خانواده به ریحانه:اولین سیزده بدرته خانم نازنین ریحانه خانم! ...
19 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام امروز نی نی ما خیلی خوشحاله! اخه عموجون از کربلا اومده اینجا پر شلوغه!بعدش ریحانه خانم اینجا تو اتاق عمه خانم داره بازیو شادیو کلا همه کار میکنه الان هم داره با صفحه کلید بازی میکنه نکنننننننننن  دارم تایپ میکنم عمه خانم! میگم نی نی یعنی ریحانه جون یه سوغاتی خوشگل داره یه لباس قرمز رو سفید بندی! فقط یکم براش بلنده و تا خانمی یاد نگیره راه بره بدردش نمیخوره تازه داداش ریحانه یعنی هادی اقا جون هم اینجاست تو این نصفه اتاق عمه توپ بازی میکنن جناب ایشونم سوعاتی دارن یه دست لباس ورزشی خوشگل! خوشبحالشون عمه جونیا دوووووووووووووووووشتون دالم! ...
19 فروردين 1391

خدا جونم مررسی

سلام ریحانه خانم جان!!! امروز و دیروز من اومدم خونتون!مامان کار داشت من کمک دست بودم از شما خانمی مرافبت میکردم! یه عالمه بغلت کردم و بالا پایین انداختمت وقتی بی صدا میخندی یقین دارم عاشقتم دختر خانم! اومدم امشب بعد از مدتها خدا رو شکر کنم که تو رو به ما هدیه کرده ! خدا جونم مررررررررررررسی
28 اسفند 1390

...

دیروز با ریحانه خانوم و داداش هادی و بقیه رفتیم اصفهان خونه ی خاله ی بابایی تا آخر شب هم اونجا بودیم !!! الان نی نی داره زیر میز با سیمای کامپیوتر  ور میره و شیطونی میکنه عزیزم تندتر میره جلو خانوم کوچولو رفته بود زیر صندلی تازه از اون زیر درش اوردم داداش هادی جونم طبق معمول داره فوتبال بازی می کنه!!!  
21 بهمن 1390

شعرکودکانه

مورچه و دوستش مورچه داره می بافه با نخ زرد و یشمی برای دوستِ خوبش یه شالِ گرمِ پشمی ریخته کنارِ دستش صد تا کلافِ کاموا مورچه می گه: «خدایا! تموم می شه تا فردا؟» زرافه دوستِ مورچه فردا می شه سه سالش هر چی براش می بافه تموم نمی شه شا لش   ...
17 بهمن 1390

گل من

سلام ریحانه جونم چند روزیه مامان یه کار خوب میکنه و خودش برات مینویسه دیگه من تهنا نیستم ! اما خب حالا دیگه مامان مینویسه چیا یاد گرفتی و چکارا کردی! من هم برات مینویسم که یه فامیل عاشق کشته مرده ات هستن خانم خانما! اقای هادی خان هم داداش گلتون که عزیز دل عمه اش هم هست خیلی شما رو دوست داره! ریحانه خانم هوای داداشی رو داشته باشی ها! راستی هوای منم داشته باش به آق هادی حسودیم نشه! عمه قربونت بره الهی ...
15 بهمن 1390

سلام

امروز نی نی کوچولوی ما واکسن شش ماهگی شو زد یه خرده هم گریه کرد  الانم گرفته خوابیده!!! ...
13 بهمن 1390