خاطرات روزانه
سلام دخترم امروز بعد از یه مدت نسبتا طولانی اومدم بازم از کارایی که تاحالا یاد گرفتی برات بنویسم
تقریبا آذرماه بود که برای اولین بار گفتی ماما (البته قبلش کلمه های دیگه ای مثل آب رو میگفتی)تازه اون شب هم خونه عموحمید بودیم سر سفره شام گفتی ماما آّب (مامانم کلی ذوق کرد)
حالا جدیدا به جای ماما میگی ما!
یه چند وقتیه بازی گل یا پوچ رو هم یادگرفتی گاهی وقتاهم یه چیزی رو که قایم میکنی یا چیزی رو که پیدا نمیکنی میگی«بوف»یعنی کوش!
تازه یکی دوماهی هم هست که شبکه پویا رو هم یاد گرفتی و بهش میگی«بوا»سر همین شبکه هم باداداشت دعوا میکنی داداش میخواد شبکه ورزش ببینه شما نمیذاری میگی بوایعنی بزن شبکه پویا!
خیلی به حیوونا علاقه داری مخصوصا به گربه ها وفتی بهت میگیم پیشی چی میگه؟میگی«نه»یعنی میو!
کلی هم به مامان تو کارای خونه کمک میکنی مثلا سفره رو جمع میکنی میبری آشپزخونه درو دیوار رو بادستمال کاغذی پاک میکنی و....
صبحها که داداش میخواد بره مدرسه کلاهت رو پیدا میکنی میذاری سرت که شماهم باهاش بری کلا از توی خونه بیزاری همش میخوای بری بیرون!
دیگه فکرکنم برای امروز کافی باشه!!!!
تابعد....